آیا این برداشت از آیه (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا)
صحیح است که به حضرت یوسف، نسبت گناه داده شده است؟
قرآن کریم در ماجراى داستان حضرت یوسف(علیه السلام) با تعبیر پرمعنایى سخن گفته است: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِ); آن زن ]همسر عزیز مصر[ قصد او را کرد و او ]یوسف(علیه السلام)[ نیز، ـ اگر برهان پروردگار را نمى دید ـ قصد وى را مى نمود.
بنابراین، تصمیم حضرت به چیزى مشروط بود که حاصل نمى شد; یعنى عدم وجود برهان پروردگار و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى ایشان منافات نداشته، بلکه توضیح و بیان مقام والاى اوست. طبق این تفسیر، از حضرت هیچ حرکتى که نشانه تصمیم بر گناه باشد سرنزده است، بلکه در دل هم تصمیم نگرفته است.
مأمون، خلیفه عباسى از امام رضا(علیه السلام)پرسید: «آیا شما نمى گویید: پیامبران معصومند؟» فرمود: «آرى» گفت: «پس تفسیر این آیه قرآن چیست؟: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ...) امام فرمود: «همسر عزیز بر کامجویى از یوسف(علیه السلام) تصمیم گرفت و حضرت یوسف(علیه السلام) نیز اگر برهان پروردگارش را نمى دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم، هرگز قصد گناه نمى کند و به سراغ گناه هم نمى رود». مأمون ]از این پاسخ لذت برد[ و گفت: «آفرین بر تو! اى ابالحسن!»
بر اساس این روایت، تحقق شرط، یعنى ندیدن برهان رب از طرف حضرت یوسف(علیه السلام) محال است. بنابراین تحقق مشروط، یعنى تصمیم بر گناه نیز از طرف ایشان محال خواهد بود. و آن حضرت اشتباه و گناهى مرتکب نشد.
نظرات شما: نظر
آیا این که حضرت یوسف(علیه السلام)در زندان،
از یاد پروردگارش غافل شد، ترک اولى است؟
قرآن کریم در بیان داستان زندگانى حضرت یوسف، در بخشى از آن مى فرماید: هنگامى که یوسف خواب دو جوان هم زندانى خود را تعبیر کرد، به آن جوانى که تعبیر خوابش این بود که ندیم پادشاه خواهد شد، گفت: (وقالَ لِلَّذى ظَنَّ اَنَّهُ ناج مِنهُمَا اذکُرنى عِندَ رَبِّکَ فَاَنساهُ الشَّیطـنُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجنِ بِضعَ سِنین ) و به یکى از آن دو که دانست رها مى شود، گفت: مرا نزد خواجه خویش یاد کن، ولى شیطان یادآورى خواجه اش را فراموشش ساخت، پس ]یوسف[ سالى چند در زندان ماند.
برخى از این آیه استفاده کرده اند که یوسف در زندان از یاد پروردگارش غافل ماند. منشأ این برداشت در این است که ضمیر، در جمله (فأَنسَـهُ الشَّیْطَـنُ) به ساقى شاه بر مى گردد یا به حضرت یوسف(علیه السلام)در میان مفسران، اختلاف نظر است. بنابر آن که ضمیر را به یوسف(علیه السلام)بازگردانیم، معناى جمله چنین مى شود: «شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین دلیل، براى نجات خود به غیر او توسل جست» و بر اثر این بى توجهى مرتکب ترک اولى شد، نه گناه. چرا که اولیاى حق نباید به غیر خدا تکیه کنند و به غیر او پناه برند. ولى بنابر نظر علاّمه طباطبایى، ضمیر به «الذى» بر مى گردد و معناى جمله این است که شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربّش از یوسف(علیه السلام) سخن به میان آورد و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند، چون صرف نظر از ستایشى که خداوند متعال در این سوره از آن جناب نموده، تصریح کرده که او از مخلصین بوده و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد و اخلاص تنها سببى است که باعث مى شود، انسان به سبب هاى دیگر دل بستگى و اعتماد نداشته باشد; هم چنین جمله (وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا...) خود قرینه روشنى است بر این که فراموش کننده، ساقى بوده نه یوسف(علیه السلام).
نظرات شما: نظر
اگر قرآن، پیامبران را به داشتن عصمت کامل وصف مى کند، قصه بر خورد حضرت یوسف(علیه السلام) با پدر بزرگوارش را چطور مى پذیرد؟
عصمت پیامبران خدا از مسائلى است که با دلایل عقلى و آیات و روایات فراوان به طور قطع ثابت است.
سراسر آیه هاى سوره یوسف(علیه السلام)بر علم و دانش، بردبارى و شکیبایى و پاکى و عصمت شگفت آور حضرت یوسف صدّیق شهادت و گواهى مى دهد و قرآن، سرگذشت او را به عنوان «اسوه تقوا» و نمونه پاکى و مظهر عفت و عصمت بیان مى کند و او را از بندگان «مخلَص» مى شمارد که به فرموده قرآن کریم «مخلَصین» از گزند شیطان در امانند: (اِلاّ عبادک منهم المخلصین) بنابراین، چگونه مى توان به او نسبت داد که «عزّ سلطنت او را گرفته باشد و به احترام پدر از اسب پیاده نشده باشد و...».
شما از کحای قران این مطلب را استفاده کرده اید؟ در حالی که هیچ آیه ای در قرآن بر مطلب شما دلالت نمی کند و روایاتی که در این مطلب وجو د دارد معتبر نمی باشد
در برخى روایات آمده که پس از ورود پدر و مادر یوسف به مصر، وى در برابر آنان از مرکب پایین نیامد و بدین جهت، نور نبوت از دست او خارج شد. این موضوع در دو روایت آمده است که هر دو روایت از نظر سند، قابل اعتماد نیست و در اصطلاح علم درایه و حدیث، این دو روایت مرسل و مرفوع است.
به همین جهت، برخى از مفسران این احادیث را مخالف با آیات قرآن و ضروریّات دین و از خرافات و اسرائیلیاتى دانسته اند که در احادیث ما وارد شده و قابل قبول و اعتماد نمى باشد.
بنابراین، نبود پیامبر در نسل یوسف موضوع مسلّم و ثابتى نیست. اگر هم چنین باشد، براى حکمت و مصلحتى بوده که خدا مى داند، نه براى ترک اولایى که به یوسف نسبت مى دهند.
آیات و روایات معتبر نشان دهنده آن است که حضرت یوسف(علیه السلام)طبق فرمان الهى عمل مى کرد و کمال احترام را نسبت به پدر انجام مى داد; چنان که قرآن کریم مى فرماید:
(فَلَمَّا دَخَلُوا یُوسُفَ ءَاوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِینَ); و هنگامى که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگى داخل مصر شوید که انشاءالله در امن و امان خواهید بود!
از جمله (فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ) و (قَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ) (واژه ورود و دخول) استفاده مى شود که حضرت یوسف(علیه السلام)در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایى منزل گرفته، در انتظار قدوم آنان به سر مى برد و هنگامى که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبت ویژه اى کرد: (ءاوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ) و پس از انجام دادن مراسم استقبال، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنى گزینند; در غیر این صورت واژه ورود و دخول جایگاهى نداشت، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود. علاوه بر آن، بر فرض که روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامى نیست تا ارتکاب آن، گناه و خلاف عصمت شمرده شود; در صورت صحیح بودن روایت در نهایت حضرت یوسف(علیه السلام)مرتکب «ترک اولى» شده و این منافاتى با عصمت او ندارد.
نظرات شما: نظر
نظرات شما: نظر
قرآن کریم در یکى از بخش هاى بیان داستان زندگى حضرت یوسف مى فرماید: (فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَةَ فى رَحلِ اَخیهِ ثُمَّ اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَیَّتُهَا العیرُ اِنَّکُم لَسـرِقون ) پس هنگامى که آنان را به خواربارشان مجهّز کرد، آب خورى را در بار برادرش نهاد، سپس ندا کننده اى بانگ در داد: «اى کاروانیان! قطعاً شما دزد هستید.»
پرسیده مى شود: عبارت (إنّکم لسـرقون) نسبت سرقت دادن به دیگران است؟ آیا یوسف تهمت زد؟ باید توجه کرد معمول است که اگر چیزى در میان گروهى متشکل ربوده شود و رباینده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند و این که همه در مظان اتّهام واقع شدند، موضوع زودگذرى بود که به مجرّد بازرسى بارها رفع گردید. براى این پرسش احتمالاتى داده اند:
الف) گوینده یکى از کارمندان یوسف بوده و فریاد زده که شما کاروانیان دزدید و اطّلاع از دستور یوسف (قرار دادن پیمانه در بار یکى از کاروانیان) نیز نداشته است.
ب) یوسف دستور داد، آن جارچى جار بزند که شما کاروانیان دزدید، ولى مقصودش این نبود که پیمانه ما را دزدیدید، بلکه مقصودش این بود که شما برادرتان یوسف را از پدرش دزدیدید.
ج) جمله، استفهامیّه است و تقدیرش این است: (أإنّکم لسارقون) آیا شما دزدید؟
د:و پاسخ مهم این که
نسبت سرقت به بى گناه بر طبق نقشه بود که بنیامین از آن نقشه با خبر بود و به این جهت از اوّل تا آخر، هیچ حرفى نزد و دزدى را انکار نکرد و او مى دانست که این تهمت حقیقى نبوده و نقشه اى براى نگه دارى اوست. و اطلاع ا رسانی به حضرت یعقوب.
ه: حضر یوسفی که خداوند او را از بندگان مخلص خود می داند او به وظیفه خود از هر کس دیگر آگاه تر است و الا پیامبر خدا و بنده مخلص او نمی شد.
نظرات شما: نظر
چرا حضرت یعقوب(علیه السلام)بین فرزندانش فرق مى گذاشت؟
(مثلا رفتار ایشان با حضرت یوسف و بنیامین(علیهما السلام)
با دیگر برادرانشان فرق داشت)
اظهار محبت حضرت یعقوب نسبت به دو پسرش (یوسف و بنیامین و مخصوصاً یوسف) از بین سایر فرزندان، ممکن است به دلایل زیر باشد:
1. آن دو، کوچک ترین فرزندان او محسوب مى شدند و طبعاً نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند.
2. طبق بعضى از روایات، مادر آنها (راحیل) از دنیا رفته بود و به این جهت نیز به محبت بیشترى نیاز داشتند.
3. نمایان شدن نبوغ و استعداد فوق العاده اى که مخصوصاً در حضرت یوسف(علیه السلام)بود، باعث شد، پدر، توجه بیشترى به او داشته باشد.
4. با توجه به علم خدادادى که حضرت یعقوب(علیه السلام) و قدرت تشخیص آینده فرزندانش که کدام با ایمان و با تقوا و کدام به بیراهه مى روند و نیز نمایان بودن آثار ایمان و تقوا در حضرت یوسف، سبب محبت بیشتر پدر به او شد; مخصوصاً این که معیار و ملاک ارزش در مکتب توحیدى تقواست: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـئـکُمْ) گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
افزون بر اینها، تفاوت در اظهار محبت، اگر به تبعیض در عمل نینجامد، مانعى ندارد.
نظرات شما: نظر