تفسیر قرآن مقام معظم رهبری: بیان خصوصیات متقین
الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون ( 3- بقره ) : برای همین متقین شش خصوصیات بیان شده که این شش خصوصیات در یک انسان، در حقیقت عناصر تشکیل دهندهی تقواست و آن تقوای صحیح و عینی با این شش خصوصیت در حقیقت در انسان تأمین میشود البته فراموش نشود که من در جلسهی قبل گفتم : این تقوا در همهی مراحل به انسان کمک میکند، یعنی شما وقتی یک مایهای از تقوا داشته باشید از قرآن یک چیزی میفهمید و هدایت میشوید و این تقوا هرچه بیشتر بشود شما از قرآن بیشتر میفهمید یعنی حتی یک انسانی که در حد اعلای تقوا هست اگر باز تقوایش بیشتر شود به همان نسبت افزایش روحیه تقوا ممکن است باز چیزهای جدیدتر و ترفهتر و یک ظرافتهایی را از قرآن بفهمد و این فقط مربوط به اول کار نیست که بگوئیم اگر میخواهید از قرآن چیزی بفهمید باید با تقوا بشوید و بعد که تقوا یعنی همان هشیاری و دقت را بدست آورید دیگر برو در بطن قرآن، نخیر، درهمهی مراحل هرچه این تقوا بیشتر شد درک انسان بیشتر میشود، حالا این شش خصوصیت مقدماتی است برای اینکه یک سطح قابل قبولی از تقوا در انسان بوجود بیاید، یا بگوییم یک حداقل لازمی از تقوا در انسان بوجود میآید. اولین خصوصیت این است که : الذین یؤمنون بالغیب.
نظرات شما: نظر
در مورد تقوا : چون کلمه تقوا یک سخن تکرار شونده است و فرهنگ تقوا در جامعه خیلی تکرار میشود، من اصرار دارم شما آن نکتهی حرف مرا دریابید، ولذا مقصود را درست توجه کنید! من گفتم تقوا را میتوانیم اینطور معنی کنیم که شما بفهمید. اما واژه گزینی برای ترجمه یک معنی دیگر است.
مفهوم تقوا
تقوا یعنی پرهیز با حرکت نه پرهیز با سکون، یک وقت هست شما در حال سکون پرهیز میکنید، یعنی برو در خانهات بنشین و کاری به کار چیزی نداشته باش و با رانندگی نکردن پرهیز کن به این که به کوه نخوری و از دره پرتاپ نشوی، پرهیز از کوهنوردی کردن، حرکت نکردن در خارزارها که خارهای مغیلان دامن شما را نگیرد، این جور پرهیز است و اسلام این را به شما توصیه نمیکند. بلکه میگوید در سینهی قضایا و واقعیتها با حوادث روبرو بشوید و در عین حال پرهیز کنید. مثل رانندهای که رانندگی میکند اما پرهیز هم میکند و این پرهیز همان است که گفته شد. مراقبت کردن و مواظب خود بودن، پس کلمهی پرهیز در اینجا یک کلمهای است درست، منتها چون پرهیزگاران در ترجمهی متقین زیاد تکرار شده و در ذهنها آن حساسیت لازم را به معنا برنمیانگیزد، من ترجیح دادم بگوئید پرهیزمندان البته پرهیزمندان را هم چون جا نیفتاده اصرار ندارم بگوئید، خود بنده آن سالهای قدیم تقوا را پروا گرفتن و پرواداشتن را معنا میکردم، اما بعد فکر کردم دیدم عبارت پرواکاران و پروامندان یک عبارت نامأنوسی است و هیچ مصطلح نیست، یعنی آن موسیقیی لغت باید بر گوش سنگینی نکند، باید زیبا به گوش برسد تا رایج شود و این یکی از رازهای واژه گزینی است.
بنابراین : شما معنای تقوا را بدانید: که تقوا یعنی: پرهیز در حال حرکت و مراقبت در حال حرکت، در میدانها حرکت بکنید، اما مواظب باشید! از اصطکاکها، از غلط رفتن راهها، از واردکردن ضایعهها بخود یا دیگران و از تخطّی کردن از حدودی که برای انسان معین کرده که انسان را به گمراهی میبرد، چون جاده بسیار خطرناک و طولانی و ظلمانی است.
این ظلمات دنیا را مشاهده میکنید که قدرت مادی گرچه گردوغباری امروز در دنیا برپا کرده؟ عربده میکشند و تصمیمگیری میکنند و چه بسیار انسانهایی که در این راهها گمراه میشوند. پس باید مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنیا حقانیت راههای استکباری را در دلش قبول دارد؟ همین که میگویند افکار عمومی غرب اینگونه گفت همین تلاشی که میکنند تا افکار عمومی غرب را علیهیک مفهومی و یک حقیقتی برانگیزد این برای چیست؟ برای همین است که میخواهند باورها انسانها را جلب کنند که متأسفانه باور خیلی را جلی میکنند و این همان گمراهی پذیری راه حقیقت و راه زندگی است که اگر یک ذره هشیاری شان را از دست دادند گمراه خواهند شد، ولذا در این راه تقوا لازم است اگر کسی این تقوا را داشت، آن وقت قرآن او را هدایت کند، لکن اگر کسی این تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن و برو و بیتوجه مستانه حرکت کند، آیا قرآن میتواند او را هدایت کند؟ ابداً ، هیچ سخن حقی این چنین آدمی را نمیتواند هدایت کند! کسی که گوش دل به هیچ چیز نمیدهد و هیچ حقیقتی را باور ندارد، وسرمست ودربست در اختیار شهوات خودش، یا شهوات دیگران دارد حرکت میکند. قران او را هدایت نخواهد کرد. بله قرآن یک ندایی هست، اما این ندا هیچوقت به گوش آنها حساس نمیآید. در قرآن یک تعبیری هست که میفرماید : اولئک ینادون من مکان بعید ( 44- فصلت ) و این اشاره به همین آدمهاست میگوید : آنها ندا داده میشوند از راهی دور. شما گاهی یک آهنگی را از راه دور میشنوید، مثلاً یک نفر خوشخوانی یک نغمه بسیار زیبایی را با زیر و بمهای بسیار رقیق و لطیفی دارد میخواند اما فرض کنید از فاصله یک کیلومتری، صدای او میآید لکن چه میگوید؟ اولاً معلوم نیست، چون لفظ شنیده نمیشود و فقط صدا شنیده میشود، بعد همین صدا هم که ظرافتهای درونش بکار رفته اصلا فهمیده نمیشود، مثل یک خطی که بر دیوار رسم شده و شما آنرا از دور میبینید یک خط است اما وقتی نزدیک میروید میبینید این خط مثلاً یک ظرافتهایی درونش به کار رفته که از دور نمیشود دید، ولذا این آدمها را قرآن میگوید مثل اینکه از دور صدایشان میزنند چیزی نمی شنوند پس باید هشیار بود تا هدایت شد. این مختصری از جلسهی گذشته و، هدی للمتقین بود.
نظرات شما: نظر
تفسیر قرآن مقام معظم رهبری: اعتقاد مادیگرا پیرامون غیب عالم
یک تذکر کوتاهی پیرامون اعتقاد مادیگرا و غیب عالم عرض میکنم: و آن اینست که گفتیم اشتباه مادیگرا که به غیب عالم اعتقادی ندارند. در این است که، آنچه را باید بگوید نمیدانم نفی میکند نه اینکه دلیلی برای دوطرفش ندارد، بلکه دلیلی برای اثبات آن دارد. یعنی مثلاً مصداق اتم غیب عالم وجود خداست که غیبالغیوب است و بدیهی است که برای اثبات وجود خدا براهین آشکار و روشنی مثل آفتاب هست که اگر کسی، اصل وجود غیب را در نفس خودش قبول کرده باشد، خیلی راحت میتواند این استدلال را پیدا کند، تا چه برسد به اینکه دیگری پیدا کرده باشد و او نپذیرد.
بنابراین: نمیشود گفت طرفینش را نمیتواند اثبات یا نفی کند. بله اثبات میتواند بکند، اما نفی نمیتواند بکند، لذا اگر بپرسند شما به چه دلیلی میگوئید خدا نیست؟ هیچ دلیلی ندارد و جوابش لاادری، یعنی نمیدانم است. او با ابزار و آلات و وسایل کشف مادی، یعنی همین آزمایشگاه و چاقوی جراحی و میکروسکوپ و تلسکوپ و با این وسائل در دایرهی محدود ماده نتوانسته است خدا را بشناسد و چیزی پیدا کند که به او بشود گفت خدا، ولذا نمیتواند بگوید خدا وجود ندارد، بلکه میتواند بگوید من نمیدانم و این هم میشود شک. این آتیتیسم (بیخدائی) کشورهای مارکسیستی که حتی شوروی موزهای بنام آتیتیسم داشت، میخواست از طریق موزه نفی خدا را ثابت کند! که خیلی حرف بیمنطق و بیاستدلالی است.
شما نهایت چیزی را که میتوانید بگوئید این است که در وجود خدا شک داشته باشید و بگوئید برهان وجود خدا برای من خدا را ثابت نکرده: و همانطور که قرآن میگوید: انهم الایظنون و انهم الایخرصون اینها فقط شک دارند و نمیتوانند در نفی خدا ادعای علم بکنند که این را گفتیم و در مورد انفاق هم که گفتیم اثر یقینی و اثر مشکوک، نباید ما آن اثر مشکوک را کم جلوه بدهیم. همهی این خیریههای دنیا و همهی این کارهایی که مردم پول انفاق میکنند و حجمش هم حجم عظیمی است، وصیت میکنند، ارث میگذارند برای فقرا، که در همهی دنیا معمول است و از مسلمان و مسیحی و سایر ادیان حجم عظیمی برای انفاق انجام میدهند همهی اینها بخاطر آن اثری است که ما میگوئیم مشکوک است و این اثر را نباید دستکم گرفت، منتها ما بالاتر از این، میخواهیم بگوئیم علاوه بر این اثر مشکوکی که شما حالا بالاخره پول را داخل صندوق میریزی، خوت که نمیبینی به جایش رسیده یا نه، یا اگر به دست فقیر میدهی نمیدانی در رفع نیاز واقعیاش مصرف کرد یا نه که تو را خوشحال یا متأثر کرده باشد. اما در قبال این: یک اثری بالاتر و قطعیتر و فوریتر وجود دارد، و آن، اثری است که در نفس تو میگذرد، یعنی دل میکنی از این چیزی که داری آن را انفاق میکنی، و این گذشتن یک سود بزرگی است که به تو میرسد جیبت خالی میشود، اما چیزی بر وجود تو افزوده میشودکه آن چیز، گذشت است و قدرت بر گذشت یک چیز عظیمی است که همه کس این قدرت را ندارند و بعضی هم کمی از آن را دارند. این کسانی که قدرت در آنها به حدی میرسد که جان خودشان را حاضرند در راه خدا قربانی کنند، یعنی شهداء، اینها پرواز میکنند. یک جوان شانزده هفده سالهی مجاهد فیسبیلالله در آن سالهای استثنائی جنگ واقعاً یک برقی بود که در تاریخ زد و تمام شد و آن آثار عظیمی داشت. یک جوان مینشست یک وصیت مینوشت که وقتی من این وصیتنامهها را میدیدم مثل اینکه یک عارف بزرگ آنرا نوشته، گاهی که ما این کتابها و این نوشتههای بزرگ عرفا را نگاه میکردیم رنگ و بوی سخن این شهداء رنگ و بوی سخن آن عرفای واصل را داشت، در حالی که من یقین دارم اینها اسم آن کتابها را هم نشنیدهاند و آن مطالب را از زبان هیچکس نشنیدند، بلکه جوشش درون خود اوست و شکوفایی آن گل وجود بنیآدم و آن حقیقت انسانیت است که با ایثار تحقق پیدا میکند.
من وقتی به این خاطرات نگاه میکردم، میدیدم از روزی که مثلاً از تهران رفته و شروع به نوشتن خاطرات کرده، اول یک آدم عادی است، منتها احساسات او را کشیده به طرف جبهه و از خاطرهاش میشود فهمید 10، 20 روز به شب عملیات مانده ناگهان عوض شده و اصلاً در لحن کلام، و نوشتن یک نوری و یک طپشی وجود دارد که این همان ایثار است.یعنی خودش را آماده کرده ودارد میرودجلو ومیدرخشد. بهمین اندازه هم شما آن پولی را که از جیب خودتان در میآورید،یا آن لباس وتنپوش خودتان را به یکی میدهید،و به هر حال آن چیزی که متعلق به شماست و آن تعلق و پیوندرا از خودتان میبرید اثر فوقالعادهای دارد.و اما آیه بعد:والذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک ترجمهاش را قبلاً گفتیم: و آنان که به هر آنچه بر تو فرو فرستاده شدهاست ایمان میآورند و به هر آنچه پیش از تو.
نظرات شما: نظر
تفسیر قرآن مقام معظم رهبری: انفاق در راه خدا و فایده آن
ومما رزقناهم ینفقون: و از آنچه که ما روزی آنها کردهایم انفاق میکنند. حالا آیا این انفاق همان زکاتی است که در کتابهای فقهی گفته شده به 9 چیز تعلق میگیرد و در غیر آن 9 چیز زکوه نیست؟ نه این آن نیست. البته ممکن است در مورد زکوة هم ما نظرات فقهیی دیگری را هم سراغ داشته باشیم. و بشناسیم که دایره زکوه را بسی وسیعتر گرفته باشند و از آنچه که در این 9 چیز وجود دارد و ممکن است وجود داشته باشد اما به هر حال این آن انفاق نیست و فراتر از آن است.
انفاق کردن یعنی خرجکردن از مال، و بدیهی است که مراد از این خزجکردن، آن خرجی نیست که انسان برای خودش میکند، چون خرج کردن برای خود را هر انسانی میکند و بیتقواها بیشترش را برای خورد و خوراک و لذت و شهوترانی خودشان خرج میکنند. پس مقصود آن نیست، بلکه مقصود انفاق در راه خداست. یعنی در راه هدفهای والا و در راه آرمانهای الهی خرجکردن بسیار مهم است! و این انفاق دارای دو فایده است: یک فایده، فایده نقد و تخلف ناپذیر و همگانی، و ان عبارت است از فایدهای که به انفاق کننده میرسد. و فایده دوم: فایده متحمل و نهچندان همگانی که به انفاق شنونده میرسد. درست عکس آن چیزی که در تصور عمومی وجود دارد. همه خیال میکنند ما که انفاق میکنیم و خرج میکنیم به انفاق شونده، یعنی به آن کسی که پول میدهیم فایده میرسد، در حالی که اینطور نیست، یعنی قبل از آنکه به او فایده برسد اولین فایده به ما که انفاق میکنیم رسیده است. من یک وقتی در گذشته پیرامون بحث انفاق و زکوة میگفتم: شما که دست در جیب کردی و این پول را درآوردی تا رساندی دست گیرنده فایده بردی و واقعیت همین است. چرا؟ چون اصل قضیه دلکندن از آن چیزی است که شما آن را متعلق به خودتان میدانید و این کار بزرگ است، که در آیهی شریفه قرآن میفرماید: ومن یوق شح نفسه فاولئک همالمفلحون ( 9- حشر) کسی که نگاه داشته شود از شح او رستگار است و مشکل دنیای امروز همین است. مشکل بزرگ دنیای گذشته در تاریخ همین بوده. مشکل بزرگ دنیا از زرمندان است و زرمندان هم بسیاری از اوقات از زر، زور خودشان را به دست آورند و بسیاری از اوقات بخاطر زر دنبال زور رفتند. امروز کسی که در دنیا به قدرت میرسد و زمام امور یک کشوری را بدست میآورد، اولین کاری که میکند، روال زندگیاش را روال زندگی یک رئیس جمهور قرار میدهد: زندگی کردن، خوردن، چریدن
با انواع و اقسام چریدنیهائی که برای انسان مطلوب است و شهوترانیها، چون به قدرت رسیده است! به یک رئیس جمهور مگر میشود گفت اینجور نچر، اینجور نخور، اینجور اسراف نکن؟ خواهد گفت پس من برای چه به اینجا رسیدم؟ و حقیقتاً اگر از او سئوال کنی این پاسخ را میدهد! آنجا که شما یک رئیسی را در یک کشوری ببینید که خیلی اهل اسراف نباشد استثنائی است، البته این را داشتیم، نه اینکه بگویم نداشتیم، اما خیلی استثنایی، حتی آن خوب خوبهاشان. بنده در این چند سال گذشته به بعضیها برخورد کردم از رؤسای جمهور که جزو متفکرین و ایدهدارها بودند، یعنی فقط این نبود که یک نظامیئی آمده باشد و قدرت را بدست گرفته باشد برای شهوترانی، از این قبیل نبود، برخیشان ایده داشتند، لکن همانجا را هم من دیدم آنچنان مواظب خوشگذرانی خودشان هستند مثل یک حیوان ( که در روایت دارد: همها علفها ) بسیاری از اینها همتشان همان علفشان بود. اصلاً زندگی که در آن لذت بودن نباشد برای آنها معنی ندارد، کما اینکه شما میبینید امروز سرمایههای انباشته در دنیا چه میکند؟ و امروز ثروتمندان بزرگ عالم چه آتش به دنیا زدند؟ چقدر انسان را محروم نگهداشتند؟ و این بر اثر ( شح نفس ) هرچه بیشتر به چنگ آوردن و هرچه کمتر خرج کردن است!! ولذا این اقدام بزرگ و تمرین بزرگی است برای انسان، که انسان آنچه را از جیب خودش بهچنگ آورده رها کند. پس اولین فایدهای که بر انفاق مترتب است، آن فایدهای است که به انفاق کننده میرسد و فایدهی دوم آن فایدهی است که به انفاق شونده میرسد. لکن این فایده دوم مشکوک است و همیشه چنین فایدهای مترتب نمیشود. گاهی شما انفاق میکنید در جای خودش نیست. انفاق میکنید اما شرایط دیگر برای خوشبخت شدن آن شخص یا آن جمع وجود ندارد، یعنی پول به دستشان رسیده، اما نتوانستهاند استفاده کنند. شرایط دیگر نبوده پس وقتی شما انفاق میکنید نمیتوانید یقین داشته باشید که به آن فایدهی دوم که رسیدن به پر کردن خلاء است حتماً رسیدهاید، البته این شک نباید موجب شود تا انسان انفاق نکند بلکه باید انفاق بکند ولو مشکوک باشد که در طرف مقابل به نتیجه برسد یا نه. اما آنچه که هرگز تخلف نمیشود آن فایدهای است که به انفاق کننده میرسد. پس تقوای مطلوب قرآن یعنی آن حداقل لازم برای متقی بودن این است: وممارزقناهم ینفقون این انفاق چیز بسیار خوبی است! در هر حدی که هستید عادت کنید، به انفاق کردن، البته انفاق فقط انفاق پول نیست، انفاق علم هم انفاق است، همان وقتی که بیکار هستید و میتوانید کمک کنید به بیسوادی و نادانی، دانشتان را انفاق کنید و همین انفاق هم اتفاقاً اول فایدهاش به خودتان میرسد. یعنی پیش از اینکه دیگری از علم شما استفاده کند وقتی آن علم را تکرار میکنید استفادهاش به خود شما میرسد، یا انفاق وجاهت،وجاهت اجتماعی و آبروتان را انفاق کنید! یکجایی ممکن است آبروی شما بهدرد یک مسلمانی بخورد یا بهدرد یک مجموعهی مسلمانانی بخورد آنرا انفاق کنید و انفاقات گوناگون، تا برسیم به بقیه نشانههای متقین.
نظرات شما: نظر
مگر انبیاء و امامان (علیهم السلام ) از کودکى معصوم نبوده اند; پس چطوراین عصمت با اختیار آن ها منافاتی ندارد؟
عصمت موهبتی الهى و ذاتى است که بر اساس شایستگى هاى افرادآنهم تحت شرایطى، به شخص معصوم افاضه مى شود و هرگز قابل تحصیل و اکتسابی نیست.
آیه تطهیر و برخى آیات دیگر (ص 47;دخان 32 و. . . ) بر این مطلب دلالت مى کنند. البته این لطف در همه ی شرایط به افراد داده نمى شود; بلکه باید زمینه هاى کسب آن را خود افراد با اختیار خود به وجود آورد تا لطف الهى شامل حال آنان گردد.
بله بخشى از این زمینه ها مانند کمالات روحى که از طریق وراثت و یا تربیت به افراد منتقل مى شود،از اختیار خارج بوده ; و بخشى دیگر کاملا اختیارى اند
بخش اختیاری شامل:
1. مجاهدت هاى فردى و اجتماعى خود فرد است مثلا درباره پیامبرانى مانند: ((ابراهیم )) و ((یوسف )) و ((موسى )) و پیامبراکرم (ص ) پیش از بعثت خود از خود مجاهدت هایی همچون جهاد آنان با نفس و چشم پوشى از حرام و. . . انجام داده اند که زمینه را براى افاضه ی ((عصمت )) تشدید نموده و لیاقت و شایستگى آنان را براى افاضه ی لطف آماده کرده است .
2. آگاهى خداوند متعال از فعالیت هاى ثمربخش آنان در دوران رسالت و یا امامت و این که این گروه پس از دریافت مقام منیع نبوت یا امامت,با استقامت و پشتکار شگفت دست به اصلاح زده ، در راه جهاد فردى و اجتماعى سخت کوشش خواهند نمود.
از جمله هایى که در زیارت دختر گرامى پیامبراکرم (ص ) فاطمه اطهر(س ) وارد شده است ، مى توان به اهمیت این عامل (آگاهى خدا از فعالیت هاى ثمربخش آنان در طول زندگى ) بیش از عوامل دیگر پى برد; آن جا که مى فرماید: ((یا ممتحنةامتحنک. . . به صابرة; اى آزمون شده ! آن جا که خدا تو را پیش از آفرینش آزمود و تو را در میدان امتحان و ابتلا، صابر و بردبار یافت . )) و در دعاى ندبه مى خوانیم : ((اولیایى که آنان را براى خود برگزیدى ; پس از آن که زهد و پیراستگى را در زندگى این دنیاى پست براى آنان شرط نمودى و آنان نیز شرط تو را پذیرفته و تو هم از وفاى آنان آگاه شدى .
عصمت هر چه قلمداد شود:
1. مرحله ای کامل از تقوا تصور شود .
2. معلول علم شکست ناپذیرآنان نسبت به عواقب گناه دانسته شود،
3. بازتاب تکامل شناخت نسبت به مقام ربوبى قلمداد گردد،
به هر حال هرگز موجب سلب قدرت و توانایى از انجام گناه نمى گردد و انسان معصوم مى تواند یکى از دو طرف کار را برگزیند; بنابراین ((انجام ندادن فعل )) دلیل بر عدم توانایى نیست ; بلکه او چون تقواى والایی دارد، یا از علم شکست ناپذیری برخوردارست، و از پیامد گناه و یا شناخت کامل از عظمت خالق، کاملا آگاه است بنابراین با اختیار خود اقدام به انجام کار خلاف نمى کند; هرچند اگر بخواهد مى تواند مانند دیگران مبداء خلاف و گناه باشد، آیات شریفه (انعام ، 87 ـ 88; مائده ، 67) بر آن دلالت مى کنند.
حاصل این که معصومان داراى دو نوع شایستگى هستند:
1. شایستگى ذاتى و موهبتى
2. شایستگى اکتسابى از طریق انجام دادن حسنات وترک محرمات و به دست آوردن ملکات درونى.
از مجموعه ی این دو شایستگى که یکی اختیاری است و زمینه را برای موهبت الهی فراهم می کند، آن مقام والا حاصل مى شود; سپس اراده ی الهى زمینه هاى توفیق را براى وصول به این مقام والا فراهم مى سازد;اما فراموش نشودکه بهره گیرى و استفاده از این توفیق به اراده ی خود آنان بستگى دارد. بنابراین ، خداوند متعال با انواع تأکیدها در این آیه شریفه اراده فرموده است که اهل بیت پیامبراکرم (ص ) را از هرگونه پلیدى و آلودگى پاک و مبرّا سازد.
نظرات شما: نظر
نام اهل بیت در قرآن
شخصى به نام ابى بصیر گوید : از امام صادق (علیه السلام)پرسیدم : مردم مى گویند چرا از حضرت على (علیه السلام) و اهل بیت او نامى در قرآن کریم نیامده است ؟ امام(علیه السلام) فرمودند : به کسانى که چنین اعتراضى مى کنند ، بگویید همان گونه که نماز در قرآن آمده ، ولى سه یا چهار رکعت بودن آن مشخص نشده و پیامبر(صلى الله علیه وآله)آن را براى مردم تفسیر کرد ; زکات در قرآن نازل شده ولى مقدار آن مشخص نشده و رسول خدا(صلى الله علیه وآله)آن را براى مردم تفسیر کرد و.. . همین طور قرآن خواسته که از خدا و رسولش و اولى الامر اطاعت کنید .» (نساء ، 59) این آیه درباره على و حسن و حسین (علیهم السلام)نازل شده و پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود : هر که من مولاى اویم ، پس على مولاى اوست . یعنى همان گونه که تفسیر جزئیات نماز ، زکات و حج به پیامبر(صلى الله علیه وآله)واگذار شده که دستورهاى الهى را به مردم ابلاغ کنند ، معرفى اولى الامر نیز به ایشان واگذار شده و پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز آنها را به مردم معرفى کردند . سپس امام صادق(علیه السلام)سایر آیات و روایاتى را که در این باره آمده فرموده است .
در قرآن آیاتى وجود دارد که به گفته شیعه و سنّى درباره امامت و ولایت و عصمت ائمه(علیهم السلام)نازل شده است : از آن جمله مى توان به آیات زیر اشاره کرد :
1 . آیه اولى الامر (نساء ، 59) که مى فرماید : «یـأیّها الذین ءامنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم ; اى کسانى که ایمان آورده اید ، از خدا و پیامبر و اولیاى امر خود اطاعت کنید .»
2 . آیه تبلیغ (مائده ، 67) که مى فرماید : «یـأیّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته ; اى پیامبر آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، ابلاغ کن ، و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى .»
3 . آیه ولایت (مائده ، 55) که مى فرماید : «إنما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکـوة و هم رکعون ; جز این نیست که ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى که نماز مى خوانند و همچنان که در رکوعند انفاق مى کنند .»
نظرات شما: نظر