حضرت لوط (علیه السلام)
در آیه شریفه اى که اشاره به قصّه حضرت لوط(علیه السلام) دارد، پس از شرح قصّه ورود میهمانان که پیامبران الهى بودند و هجوم قوم مفسد خود به خانه اش، مى فرماید که لوط(علیه السلام) براى دفع شرّ آنها، به قوم مفسد این پیشنهاد را داد که (هـؤُلاءِ بَناتى اِن کُنتُم فـعِلین); اینان دختران من هستند اگر انجام دهنده اید (به میهمانانم آزار نرسانید).
حضرت لوط(علیه السلام)به قوم پیشنهاد چه فعلى را داد؟ اگر امر پیشنهادى ازدواج بوده چرا حضرت دختران خود را به نکاح قومى مفسد و فاسق و فاجر درآورد؟
فعل پیشنهادى حضرت لوط (علیه السلام) به قوم به طور قطع نکاح با دختران خودش بوده و تصمیم ایشان این بود که آنان را از فحشا باز دارد و منظورشان را از راه حلال تأمین کند، از طریقى که گناهى بر آن مترتب نشود، از این رو به آنان پیشنهاد ازدواج با دخترانش را داد و از آنان خواست که از خداوند بترسند و او را نزد میهمان هایش رسوا نکنند، پس ازدواج با ایشان را ترجیح داده و فرمود: ازدواج با این دختران، پاکیزه تر است. و منظورشان این بوده که ازدواج با دختران من عملى پاک است و هیچ شائبه زشتى و پلیدى در آن نیست.
ادامه مطلب...
نظرات شما: نظر
در سوره شعرا، آیه 86 آمده (واغفِر لاَِبى اِنَّهُ کانَ مِنَ الضّالّین) مگر اعتقاد ما این نیست که صُلب پیامبران همه معصومند؟ و اگر منظور عموى حضرت ابراهیم است، چرا لفظ عربى «عم» نیامده است؟
اخبارو روایاتى که از طرق شیعه و سنّى وارد شده، دلالت دارد بر این که پدران رسول خدا(صلى الله علیه وآله)همه موحد بوده اند و هیچ یک از آنان مشرک نبوده اند.
آیه (رَبَّنَا اغفِر لى ولِولِدَىَّ...) دلالت دارد بر این که «آزر» پدر حقیقى ابراهیم(علیه السلام) نبوده است، زیرا در آیه مزبور از پدر و مادر خود به کلمه «والدىّ» تعبیر کرده که فقط بر پدر و مادر صلبى اطلاق مى شود و در آیه مورد بحث، کلمه «أب» را به کار برده که به غیر پدر هم اطلاق مى شود.در سایر آیاتى که اسم آزر برده شده نیز از او به «أب» تعبیر کرده و این کلمه، به غیر پدر از قبیل جد و عمو و کسان دیگر نیز اطلاق مى شود. در خود قرآن از ابراهیم که جد یعقوب است و هم چنین از اسماعیل که عموى او است، به پدر تعبیر کرده، مى فرماید: (اَم کُنتُم شُهَداءَ اِذ حَضَرَ یَعقوبَ المَوتُ اِذ قالَ لِبَنیهِ...واِلـهَ ءابائِکَ اِبرهیمَ واِسمـعیلَ...); گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهیم و اسمعیل و اسحاق را مى پرستیم...
هنگامى که براى ابراهیم روشن شد که آزر دشمن خداست از او بیزارى جست. در حالى که ابراهیم در دوره پیرى و پس از آن که خداوند به او اسماعیل و اسحاق را عطا کرد، براى پدر و مادرش دعا مى کند. بنابراین، مراد از کلمه «أب» در آیه هاى مربوط به ابراهیم، پدر حقیقى نیست.
پس به خوبى روشن شد که «آزر» پدر حقیقى ابراهیم نبوده و به جهت عنوانى که در او بوده، او را پدر خطاب کرده است، چون در لغت، اوصاف و عناوینى وجود دارد که مصحّح اطلاق پدر بردارنده آن است; از آن جمله است، عمو، پدر زن و هر کسى که زمام امور آدمى را در دست دارد و هر کسى که بزرگ و فرمان رواى قوم است. بنابراین، پدر حقیقى ابراهیم(علیه السلام)شخص دیگرى غیر از آزر بوده که روایات، اسم او را «تارخ» معرفى نموده اند و تورات نیز آن را تأیید کرده است.
نظرات شما: نظر
ابراهیم(علیه السلام) از خداوند درخواست کرد براى اطمینان قلبش چگونگى زنده کردن مردگان را ارائه دهد، مگر پیامبران اطمینان قلبى به زنده شدن مردگان ندارند؟
از آیات شریف سوره تکاثر و غیر آن استفاده مى شود که یقین داراى مراتبى است:
1. «علم الیقین»: این است که انسان از دلایل مختلف به چیزى ایمان آورد; مانند کسى که با مشاهده دود ایمان به وجود آتش پیدا کند.
2. «عین الیقین»: جایى است که انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود (مثلا آتش را) مشاهده مى کند.
3. «حق الیقین»: آن همانند کسى است که وارد آتش شود و سوزش آن را لمس کند و این بالاترین مرحله یقین است.
استدلال هاى علمى و منطقى یقین آور است، امّا مرحله پایینى از یقین است، به همین جهت انسان تا به مرحله «عین الیقین» و «حق الیقین» نرسد دلش آرام نمى گیرد.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از طریق عقل و منطق به زنده شدن مردگان ایمان داشت، ولى مى خواست از طریق حس و شهود آن را دریابد و به یقینش افزوده گردد و به مرحله «عین الیقین» و «حق الیقین» برسد تا قلبش آرام گیرد; چنان که در روایتى درباره آیه (ولـکن لّیطمئن قلبى) از امام رضا(علیه السلام) سؤال شد. آن حضرت در جواب فرمود: «حضرت ابراهیم یقین داشت، ولکن مى خواست به این وسیله یقینش بیشتر شود». البته کشف و شهود باطنى تنها براى کسانى است که مراتبى از علم و ایمان و استدلال را طى کرده باشند.
تنها کسى که بعد از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: (لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا); اگر همه پرده ها کنار روند بر یقین من افزوده نمى شود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، ولى سایر مردمان (چه پیامبران و چه غیر آنان) همه دوست دارند که شنیده ها و باورهاى خود را به صورت عینى مشاهده کنند، زیرا افکار انسان قبل از رسیدن به مرحله شهود دائماً در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، امّا به مرحله شهود که رسید آرام مى گیرد و تثبیت مى شود.
نظرات شما: نظر
همه ما داستان حضرت ایوب (ع) را بارها و بارها شنیده ایم و خوانده ایم. در قرآن هم داستان حضرت ایوب (ع) آمده است من وقتی داستان حضرت ایوب (ع) را می خواندم سؤالی برایم پیش آمد که : آیا پیامران الهى باید معصوم باشند؟ اگر باید معصوم باشند، آیات ذیل چگونه با عصمت آنها سازگار است:
(واذکُر عَبدَنا اَیّوبَ اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطـنُ بِنُصب وعَذاب ) آیا این آیه، تصرف شیطان را در ایوب اثبات نمى کند و آیا کسى که شیطان در او تصرف کند، معصوم است؟
عصمت پیامبران با ادله عقلى و نقلى قطعى ثابت شده است. بنابراین، اگر آیاتى، در ظاهر با این اصل مخالف باشند، تفسیر آیات با قراین و شواهد موجود، به طور صحیح، این تعارض ظاهرى را از بین مى برد که در ذیل به این مسئله مى پردازیم.
آیه (واذکُر عَبدَنا اَیّوبَ اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطـنُ بِنُصب وعَذاب ). و بنده ما ایوب را یاد کن آن گاه که پروردگار خویش را خواند که شیطان به من رنجورى و عذاب رسانیده است. نُصب، یعنى «رنج و تعب» و عذاب، یعنى «هر نوع ناراحتى جسمى یا روحى».
مضمون آیه این است که به ایوب وضعى ناگوار و رنج و تعب دست داده بود که از خداوند خواست، تا آنها را برطرف سازد و عروض چنین حالاتى، نشانه صدور گناه نیست، چون مقصود از «نُصب» و «عذاب» دو چیز است که هیچ کدام، ارتکاب گناه را براى حضرت ایوب ثابت نمى کند. آن دو معنا عبارتند از:
1. مقصود از نُصب و عذاب، بیمارى جسمى نیست، بلکه منظور، همان شماتت راهبان است که به تحریک شیطان حضرت ایوب را شماتت مى کردند و مى گفتند: تو چه گناهى را مرتکب شده اى که به این وضع گرفتار شده اى؟ این مطلب بر ایوب بسیار دشوار آمده و عامل ناراحتى را شیطان معرفى مى کند و از خداى متعال رفع این رنج و عذاب را مى خواهد. بنابراین، شیطان در بیمارى هاى بدنى او دخالت نداشته و فقط در ناراحتى هاى روحى حضرت ـ که از جانب راهبان بنى اسرائیل و یا دشمنان، متوجه وى مى شد ـ دخالت داشته و در قلوب راهبان وسوسه مى کرد که سرانجام، مایه ناراحتى حضرت ایوب شد. با این معنا، مشخص مى شود که شیطان، هیچ گونه تصرفى در حضرت نداشته است.
2. مقصود از نصب و عذاب، بیمارى جسمى و عارضه بدنى است که شیطان در این عارضه به نوعى دخالت داشته است. شیطان که شاکر بودن حضرت ایوب را مى دید، به خداوند عرض کرد: اگر مرا بر ایوب مسلط کنى تا نعمت ها و سلامت را از او بگیرم، او دیگر بنده مطیعى نخواهد بود.
شیطان با اذن خدا، سلامت را از حضرت گرفت. این معنا از آیه، تصرف شیطان بر بدن حضرت را مى رساند، ولى این تصرف، هیچ گونه منافاتى با عصمت پیامبران ندارد، چون عصمت آنان، مانع از تأثیر و تسلط شیطان در نفوس و دل هاى آنهاست، اما دلیلى بر امتناع تأثیر شیطان در بدن هایشان و رنجور کردن آنها، بدون اضلال و گمراهى نداریم.
نظرات شما: نظر
اگر پیامبران معصومند، معناى آیات مربوط به حضرت آدم مانند: (فازلّهما الشیطـن عنها...»
و «...عَصى ءادمُ رَبَّهُ فغوى) چیست؟
پیش از بررسى و تحلیل این آیه ها، ذکر این نکته لازم است که نهى، دو نوع است:
1. نهى تکلیفى: در این نهى، مولى از مقام ولایت خود بر بندگانش دستور صادر مى کند که چنین کارى را نکنید. و بندگان باید به این گونه نواهى متعبّد شوند.
2. نهى ارشادى: در این نهى، مولا بر کرسى قدرت و حکومت تکیه نزده است که این دستور را صادر کند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقى انسان را در نظر گرفته و از باب راه گشایى و دل سوزى به انجام کارى دستور داده است.
امر و نهى ارشادى نیز بر دو قسم است: الف) ارشادى محض که در انجام آن، هیچ گونه قصد تعبدى معتبر نیست; ب) ارشادى همراه با مولویت: مثل مستحبات که علاوه بر ارشادى بودن، نوعى امر مولایى نیز در ضمن آن به چشم مى خورد که قصد تعبّد از لوازم معتبر آن است و بدون تعبّد هیچ اثرى ندارد.
بعد از این توضیح مى گوییم: نهیى را که خداى حکیم براى حضرت آدم صادر فرمود، ارشادى محض است که فقط همانند افراد خیرخواه، دل سوز و نیک اندیش، لوازم و واکنش کرداراو را گوشزد کرده است، که اگر حضرت آدم امر مولى را اطاعت مى کرد و از آن میوه ممنوع نمى خورد، ارمغانى براى مولاى خود نبرده بود، چون خداوند دستورى داده بود که آدم موظف نبود آن را اطاعت کند. اولین ارمغانى که اطاعت فرمان خدا براى آدم مى توانست داشته باشد، آن بود که در بهشت، از همه امکانات رفاهى و آسایشى برخوردار شود و با نادیده گرفتن فرمان خدا، از موقعیت فراهم آمده محروم گشت و هیچ گونه هتک حرمتى نسبت به مولا صورت نگرفته است تا به آن، معصیت اطلاق شود، بلکه حضرت آدم در ترک این دستور تنها به خودش ظلم کرد.
ارشادى بودن نهى را بررسى آیاتى که درباره حضرت آدم و بهشت هستند، تأیید مى کند که در ذیل به آنها مى پردازیم.
1. از این که جمله «فتشقى» در آیه (فَقُلنا یَــادَمُ اِنَّ هَـذا عَدُوٌّ لَکَ ولِزَوجِکَ فَلا یُخرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقى * اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجوعَ فیها ولا تَعرى * واَنَّکَ لا تَظمَؤُا فیها ولا تَضحى ) با فاى نتیجه آمده است، بهترینِ گواه بر این است که نتیجه مخالفت آن نهى، این بود که آدم و همسر وى «شقاوت» پیدا نکنند; سپس آیه بعد: (اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجوعَ فیها ولا تَعرى) بیانگر این شقاوت است و این که تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این درخت این است که در صورت نخوردن، برهنگى، تشنگى و گرسنگى نیست، درحالى که در صورت مخالفت، همه این ها هست و هرگز در صدد بیان مؤاخذه نیست، بلکه در صدد بیان عکس العمل طبیعى این عمل است که همان محروم شدن از نعمت ها مى باشد.
2. وقتى آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند که لباس هایشان ریخت و با ندامت مخصوص، «عورت» خود را بهوسیله برگ ها پوشاندند، ناگهان ندایى شنیدند که مى گوید: آیا من شما را از این درخت نهى نکردم و به شما نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟
این جمله، همانند گفتار ناصحى مشفق و مهربان است که وقتى طرف مقابل، از اندرز او سرپیچى کرد، به ملامت او برمى خیزد و هیچ گونه مؤاخذه اى را آن گونه که در اوامر مولوى است مقصودش نیست.
3. اگر نهى خدا مولوى بود، باید تبعات و لوازم آن، به وسیله توبه از بین برود; در صورتى که مى بینیم آدم و حوا توبه کردند و توبه آنها قبول شد، ولى تبعات آن (خروج از بهشت و...) از بین نرفت. با توجه به این مطالب، جواب از آیاتى که موهم صدور گناه از حضرت آدم هستند، روشن مى شود. بنابراین، پاسخ آیه (فأزلّهما الشیطـن)این است که لغزش، هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست. آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگى شود نیز «لغزش» صدق مى کند. هم چنین لغزش در زندگى، منحصر به مخالفت با اوامر مولوى نیست، بلکه آن جا که دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادى و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایى رو به رو گردد نیز لفظ لغزش صدق مى کند.
پاسخ آیه (و عصى ءَادمُ ربَّه فغوى) چنین است: عصى در لغت، معناى خلاف اطاعت است. اگر کسى از سخن کسى پیروى کند، مى گویند: «اطاع» و اگر مخالفت کند، مى گویند: «عصى» و روشن است که هر نوع مخالفت و پیروى نکردن، عصیان اصطلاحى نیست، بلکه آن گاه جرم و گناه حساب مى شود که با امر مولوى مخالفت ورزد، نه با امر ارشادى و حضرت آدم، تنها با اوامر ارشادى مخالفت کرد که این، با صدور جرم و گناه از ایشان ملازم نیست.
«غَوى» در لغت، به معناى گمراهى و حرمان است که بر طبق هر دو معنا، صدور گناه و معصیت از حضرت آدم لازم نمى آید، چون اگر به معناى حرمان و محروم شدن باشد، از آن جا که حضرت آدم از فواید و ثمرات بهشتى خود را محروم ساخت، نسبت «غى» به او داده شده است و اگر به معناى گمراهى بگیریم، هر گمراهى دلیل بر گناه کارى نیست. فردى هم که سخن ناصح را در مسیر زندگى، چه از نظر تحصیل یا داشتن زندگى سعادتمند و... گوش نکند و سرانجام با مشکلات رو به رو شود، گمراه شمرده مى شود، ولى هرگز در این موارد، مسئله معصیت خدا مطرح نیست. بنابراین، آیه با توجه به قراین دیگر این را مى فهماند که حضرت آدم، با امر ارشادى مخالفت کرده است و ادله عصمت، انبیا را از مخالفت چنین اوامر و نواهى منزه نمى داند.
پاسخ دیگرى که مى شود در مورد عدم عصیان حضرت آدم مطرح کرد، این است که محور بحث در عصمت، مخالفت با تشریع الهى است; یعنى آن جا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهى به وسیله پیامبران اعلام شود، در چنین صورتى، مسئله عصمت براى پیامبران و اولیا مطرح مى گردد، ولى محیطى که آدم و حوا در آن جا زندگى مى کردند، هرگز محیط تکلیف به صورت یاد شده در بالا نبود; نه پیامبرى آمده و نه شریعتى تصویب شده بود و نه افرادى زیر بار تکلیف رفته بودند، بلکه فقط خطابى متوجه فردى شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت تکلیف را لمس نکرده و کاملاً با آن آشنا نشده بود، بنابراین، از مخالفت حضرت آدم با فرمان خداوند، خلاف عصمت استنباط نمى شود.
قرآن کریم در این باره مى فرماید: (قُلنَا اهبِطوا مِنها جَمیعـًا فَاِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولاهُم یَحزَنون ) گفتیم: همه از آن ]بهشت[ فرو شوید، پس اگر رهنمودى از من به سوى شما بیاید، آنان که از راهنمایى من پیروى کنند، نه بیمى بر آنهاست و نه اندوهگین شوند. همین معنا با اندک تفاوت در سوره طه آیه 123 آمده است.
بنابراین، دین و شریعت پس از خروج آدم از بهشت آمده است و پیش از آن، شریعت و احکامى نبوده، تا مسئله مخالفت با آن و گناه مطرح شود.
در پایان قسمتى از روایت نقل شده از امام رضا(علیه السلام) را مرور مى کنیم: خداوند متعال حضرت آدم را حجت و خلیفه خود بر روى زمین قرار داده است، نه این که او را براى بهشت خلق کرده باشد. معصیت آدم در بهشت بوده، نه روى زمین تا خطاب امر و نهى تکلیفى به او بشود، بعد از آن که به روى زمین آمد او را حجت و خلیفه قرار داد.
نظرات شما: نظر
مگر در قرآن و احادیث نیامده است که پیامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نیایش و راز و نیازهاى آنها به وفور مشاهده مى کنیم که آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و کوتاهى در عبادت مى کنند؟
گرچه شیعه معتقد به عصمت پیامبران و امامان(علیهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:
1ـ گناه به معناى حقیقى آن که معصیت است و ترک فعل واجب یا انجام فعل حرام است. پیامبران و امامان(علیهم السلام)کاملاً از این گونه گناه معصوم بودند، زیرا اگر مرتکب چنین گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد; هدف از بعثت پیامبران یا انتصاب امامان به وصایت، جلب اعتماد مردم و حجیت فعل و قول و تقریر خودشان است، تا بتوانند پیام خداوند را بى کم و کاست به آنان برسانند و آنان را به حقیقت محض هدایت کنند و به سعادت ابدى برسانند.
2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن یعنى ارتکاب یا ترک کارى که مطلوب خداوند نیست; مثلاً انجام امور مباح یا مکروه که از آن به «ترک اولى» تعبیر مى شود; یعنى بهتر آن بود که آن فعل صورت بگیرد (مستحب) یا ترک شود (مکروه) یا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گیرد یا ترک شود، زیرا ترک آن بهتر از انجام آن است.
پیامبران و امامان(علیهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند که معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند; مثلاً هنگامى که حضرت موسى(علیه السلام) از مناجات کوه طور به میان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست یافت، از آن رو که مسئولیت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(علیه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه که رئیس به معاون خود پرخاش مى کند، بر او پرخاش کرد که چرا از این فاجعه جلوگیرى نکردى؟ او در این کار خود ملاحظه امور فراوانى را کرده بود، اما حالت بشرى او موجب غلیان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن که استدلال حضرت هارون(علیه السلام) را شنید و آن را قانع کننده یافت و براى همگان روشن شد که تقصیر از هارون(علیه السلام) نیست، حسّ غضب حضرت موسى(علیه السلام)فروکش کرد و رو به درگاه الهى کرد که خدایا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.
بنابراین غالب عذرخواهى هاى پیامبران و امامان از قبیل عذرخواهى از ترک اولى است. و این مسئله به هیچ وجه پایان یافتنى نیست، زیرا اگر شما از میهمان بسیار عزیز و محترمى دعوت کنید و بهترین پذیرایى را از او به عمل آورید باز هم در پایان از او عذرخواهى مى کنید که بر کاستى ها ببخشد و همین مقدار از پذیرایى را با دیده منت و چشم پوشى بپذیرد.
پیامبران و امامان نیز هر چه بیشتر به دستورهاى خدا عمل کنند باز هم احساس قصور یا تقصیر مى کنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف کامل دارند اشکشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خیزد که اى خداى مهربان به بزرگوارى خود کاستى ها را بر ما ببخشاى.
اما حالت دیگرى نیز در پیامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعلیم کیفیت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زیرا دیگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگویند و از پروردگار عالم درخواست کنند. آن چنان که یک خطیب یا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى کند و به درگاه الهى دعا مى کند و شنوندگان مقصود و نیاز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوینده مى یابند و با او هم نوا مى شوند.
نظرات شما: نظر
آیا پیامبران دچار سهو و نسیان و خطا مى شوند یا خیر؟ اگر چنین نیست پس مراد از آیه شریفه 286 سوره مبارکه بقره چیست؟
پیامبران الهى از سهو، نسیان، غفلت و خطا منزه هستند، زیرا آنان معصومند; هم از جنبه علمى عصمت دارند و هم از جنبه عملى. عصمت نظیر عدالت نیست ـ که ملکه اى باشد که انسان را از گناه عمدى حفظ کند ـ بلکه عصمت، انسان را از جهل، خطا، سهو، نسیان، مغالطه در اندیشه و تفکّر هم نگه مى دارد; یعنى معصومین(علیهم السلام) هم در بخش علم، مصون از اشتباه فهمى مى باشند و هم در بخش عمل، مصون از کار ناروایند.
در افراد متوسط، عصمت علمى احیاناً از عصمت عملى جداست، امّا هرچه بالاتر رویم، این دو جناح به یک دیگر نزدیک تر مى شوند، تا جایى که متحد مى گردند; نظیر فرشتگان که علمشان عین عمل آنهاست و بالاتر از آنها، نظیر صادر اول و از آن بالاتر، ذات اقدس حق که علمش عین عمل است و همان طور که در ملکه علمى مصون است (مَا یَعْزُبُ عَن رَّبِّکَ مِن مِّثْقَالِ...) و از جهل، خطا، سهو و نسیان و... معصوم است (وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا) در مسائل عملى نیز از هر زشتى مصون است; ستم کار نیست: (وَلاَ یَظْـلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا) زشت کار نیست: (کُلُّ ذَ لِکَ کَانَ سَیِّـئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا). زیرا در آن مرحله، علم، عین قدرت و قدرت، عین علم اوست. پس ملکه عصمت، ملکه عملى محض نیست; چنان که ملکه علمى محض نیز نیست و انبیا عموماً(علیهم السلام) و خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله)خصوصاً، هم در بخش علم معصومند و هم در بخش عمل، چون هم قول آنها و گفته شان حجت حق است و هم کار و رفتارشان در راهنمایى خلق خدا به سوى حق و هدفِ اعلى حجت است.
حال که پیامبر معصوم است پس چرا مى گوید: (رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَآ إِن نَّسِینَآ أَوْ أَخْطَأْنَا) یعنى چرا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با آن که مقام عصمت داشت، درخواست مصونیت از خطا و نسیان مى کرد؟ پاسخش این است که، عصمتِ ایشان ذاتى نیست، بلکه به عصمت خداوند متعال معصوم هستند، پس صحیح است که از خداوند متعال مصونیتى را درخواست کند که از ناحیه خود، ضمانتى نسبت به آن ندارد و خود را در این درخواست، هم آواز مؤمنان سازد.
نظرات شما: نظر
آیا این گفته که تنها امامان و پیامبران(علیهم السلام) معصوم بوده اند، موجب نمى شود که فاصله ما با ایشان بیشتر شود و رسیدن به مقام و درجه آنها را ناممکن بنماید و بهانه اى براى اجراى مقاصد شیطان شود؟
ملکه عصمت منحصر به امامان و پیامبران(علیهم السلام) نیست و انسان هاى عادى نیز مى توانند این مقام را کسب کنند، زیرا راه ریاضت و تلاش و مجاهدت هاى نفسانى براى همگان باز بوده و دست آوردهاى آن، براى عموم است. قرآن کریم مى فرماید: (یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِن تَتَّقوا اللّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانـًا... ); اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا داشته باشید براى شما مایه تمیز ]میان حق و باطل[ قرار مى دهد... .
چنان که افرادى همواره در تاریخ توانسته اند به جایى برسند که یک گناه و حتى یک مکروه مرتکب نشوند، مانند حضرت زینب(علیها السلام)و... تفاوت عصمت امامان و پیامبران(علیهم السلام) با عصمت در دیگران این است که اولا: عصمتى که در امامان و پیامبران(علیهم السلام) است تضمین شده مى باشد، ثانیاً: عصمت آنان هم در عمل است و هم در علم، ولى راه براى دیگران نیز در رسیدن به مقام عصمت عملى باز است و بستگى به همت و اراده افراد در ترک معاصى و گناهان دارد.
آن چه انحصارى است مقام نبوت، رسالت و امامت است: (...اَللّهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه... ).
...خدا داناتر است که پیامبرى خویش را کجا بنهد... خداوند، سِمَت هاى کلیدى و پست هاى حسّاس نمایندگى از طرف خود را به هر شخصى، حتى به هر معصوم فعلى نمى دهد.
پس معصومان به اوج قلّه رسیده اند و ما باید در مسیر حرکت به قلّه حرکت کنیم. به ما گفته اند دراین مسیر حرکت کنید و اگر در این مسیر بودیم، هر چند به قلّه نرسیم و مرگ ما فرا رسد، اجر ما با خداست.
نظرات شما: نظر
آیا عصمت فقط مخصوص چهارده معصوم است ؟
خیر ، «عصمت » مخصوص چهارده معصوم نیست ، و در افراد دیگر نیز متصوّر است .
عصمت به مفهوم مصطلح آن موهبتى الهى است که پس از وجود زمینه و شایستگى ، تحت شرایطى به شخص معصوم افاضه مى شود ، و چنان که آیه تطهیر (احزاب ، 33) ، و برخى آیات دیگر (آل عمران ، 42 ; دخان ، 32 ; ص ، 46 ـ 47 و.. .) ، براین مطلب دلالت دارد .
به عقیده دانشمندان شیعه ، علاوه بر چهارده معصوم ، پیامبران و فرشتگان نیز معصومند ، و عصمت آنان با ادله عقلى و نقلى ثابت شده است .
قرآن کریم در برخى آیات ، از «معصومان » ، به عنوان عباد «مخلَص » یاد کرده است ; بندگان مخلَص ، کسانى هستند که از دستبرد تسویلات شیطانى در امان بوده ، شیطان هیچ طمعى در گمراه کردن آن ها ندارد . هر چند قدر متقین از «مخلَصین » (معصومان ) ، پیامبران و امامان هستند ، اما آیات شریفه اطلاق و عمومیت دارد ، و ابائى از صدق بر دیگر انسان ها ندارد . لذا در بین افراد دیگر ـ بجز در چهارده معصوم و پیامبران ، ـ نیز معصومینى وجود دارند.
چنان که آیه 42 سوره آل عمران می فرماید:
«یَـمَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَــکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَــکِ عَلَى نِسَآءِ الْعَــلَمِینَ» ;
بر عصمت حضرت مریم (که نه پیامبر است و نه امام ) ، دلالت دارد .
نظرات شما: نظر
خداوند متعال ، در این آ یات می فرمایند:
«و استغفر لذنبک و للمؤمنین ... ;(محمد ، 19) اى پیامبر براى خود و مؤمنان طلب استغفار از گناهان کن » .
آیا امامان و پیامبران مصداق آیه 135 آل عمران نیستند؟
«َالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ [آل عمران : 135]- و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند; و براى گناهان خود، طلب آمرزش مىکنند -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمىورزند، با اینکه مىدانند. »
قطعاً پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) مصداق آیه 135 آل عمران نیستند ; زیرا به ادله عقلى و نقلى این بزرگواران از طفولیت از عصمت برخوردار بوده اند (عصمت آنان در جاى خود اثبات شده است ) علاوه بر این که از سیاق آیات قبل و بعد آیه 135 آل عمران استفاده مى شود مخاطبان این آیات مؤمنان هستند ; به ویژه آن که در آیه شریفه 129ـ132 همین سوره بعد از خطاب به مؤمنان و نهى از خوردن ربا و امر به تقوا مى فرماید :
«وَأَطِیعُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ; و خدا و پیامبر را اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید»
و همین سیاق تا آیه شریفه 143 ادامه دارد ; بنابراین ، معلوم مى شود رسول و امامان (علیهم السلام) مصداق آیه شریفه 135 نیستند .
از نظر شیعه ، پیامبران و امامان(علیهم السلام) (از زمان طفولیت و قبل از بعثت و بعد از آن ، قبل از امامت یا بعد از آن ) معصوم هستند ; یعنى گناه صغیره یا کبیره و نیز خطا ، اشتباه ، سهو و نسیان مرتکب نمى شوند .
مقصود از «ذنب » در آیات متناسب با مقام و موقعیت هر شخصى است . براى پیامبران و امامان (علیهم السلام) که عصمت آن ها قطعى است ; یک معنا و در غیر آن ها معناى دیگر دارد . انبیا و امامان(علیهم السلام) هر چند شناخت بسیار بالایى از خداوند دارند و مقرب ترین بندگان خدایند ; امّا از آن جا که ـ ذات اقدس اله ـ کمال مطلق است هر چه به او نزدیک تر شوند باز فاصله بسیار است و این بزرگوران از این که این فاصله ها وجود دارد احساس گناه مى کنند ، هر چه معرفت شان بالاتر رود و عظمت خداوند را بیش تر درک کنند بیش تر احساس گناه مى کنند ; پس گناه درباره انبیا و امامان (علیهم السلام) به معناى نرسیدن به کمالات به بیش تر از آن چه در مسیر بندگى خدا کسب کرده اند که در واقع عشق است ; نه گناه و تعبیر گناه به خاطر تواضع آن ها است ; امّا درباره غیر معصوم ، گناه به منزله ارتکاب محرمات است و اگر مؤمنان از گناه نهى شده اند و در برابر گناهان احتمالى به استغفار امر شده اند ، منظور گناه به معناى ارتکاب حرام و یا مکروهات است .
نظرات شما: نظر