در سوره مبارک کهف، آیه 73، حضرت موسى به حضرت خضر(علیه السلام)مى گوید: مرا به سبب فراموشى ام مؤاخذه نکن!... حضرت موسى(علیه السلام) پیامبر خدا بوده; پس چرا فرموده: فراموش کردم؟!
فراموشى درباره انبیا و پیامبران الهى چند گونه است:
1. فراموشى در امور نبوّت و رسالت: در جاى خود به دلایل و برهان هاى مستدل ثابت شده که انبیا و رسولان الهى در امور رسالت، نباید دچار فراموشى شوند.
2. فراموشى در امور عادى زندگى: گرچه پیامبران الهى انسان هاى پاک و معصوم از گناه هستند، امّا ممکن است در امور عادى زندگى مانند انسان ها دچار فراموشى شوند، که این مسئله، خللى به عصمت و رسالت آنها وارد نمى کند.
3. قصد وى آن بوده است که مرا بدان چه ترک نمودم، مؤاخذه مکن. چون آن چه را انجام نداد شبیه فراموشى بود، گفت فراموش کردم.
نظرات شما: نظر
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
نظرات شما: نظر
طبق اعتقاد مذهب امامیه، پیامبران الهى باید معصوم باشند، امّا داستان خطاى حضرت موسى(علیه السلام) که در سوره طه، آیه 121 و سوره قصص آیه 15 و 16، بیان شده است، با عصمت مطلق پیامبران الهى سازگارى ندارد. با توجه به این که ارتکاب قتل عمد از ناحیه پیامبر الهى بوده است و این تعصب و ملى گرایى و نژادپرستى را مى رساند.
لطفاً توضیح دهید.
در زندگى حضرت موسى(علیه السلام) مى خوانیم که وى وارد شهر شد. دو نفر را ـ که یکى از بنى اسراییل و دیگرى از فرعونیان بود ـ دید که به شدت مشغول زد و خورد هستند. آن مرد اسراییلى، موسى(علیه السلام)را به کمک طلبید. موسى نیز به کمک او شتافت و با زدن مشتى بر سینه مرد قبطى، او نقش بر زمین شد و مرُد. در این موقع، وى چنین گفت: (هـذا مِن عَمَلِ الشَّیطـنِ اِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبین ); این کار شیطان است، چرا که دشمنى گمراه کننده ]و [آشکار است. بعد خود را ظالم بر خویشتن خواند و سپس از خداوند طلب مغفرت کرد و گفت: (رَبِّ اِنّى ظَـلَمتُ نَفسى فَاغفِر لى...) پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش... .
حال این جمله ها چگونه با عصمت آن حضرت سازگار است؟!
در پاسخ، با توجه به آیات قرآن، نکاتى قابل ذکر است:
1. حضرت موسى(علیه السلام) مشت خود را به قصد کشتن بر آن فرد نزد، ولى با ضربه آن حضرت، کشته شد، پس قتل غیرعمد بوده و کشته شدن او نیز جایز بود و هیچ گونه تعصب و نژادپرستى در کار نبوده، چون آن مرد قبطى کافر و مشرک بود و کشتن چنین شخصى در وقت مقاتله با مؤمن و دفاع از مظلوم جایز است.
2. درباره جمله (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطـنِ) دو احتمال وجود دارد:
الف) لفظ «هذا» اشاره به نزاع دو طرف و کشمکش آن دو، و سرانجامِ عمل مقتول است که بر اثر زورگویى بر یک فرد از بنى اسراییل، مقدمات قتل خود را فراهم آورد و اگر معترض بنى اسراییلى نمى شد، دچار چنین سرنوشتى نمى گشت.
ب) لفظ «هذا» اشاره به خود مقتول باشد زیرا مرد قبطى از افراد فرعون و در واقع از جنود شیطان بود.
درباره نسبت دادن ظلم به خود نیز باید توجه کرد که ورود حضرت موسى(علیه السلام) در آن شرایط و در آن شهر در غیر موقع و موضع خود بود و مفهوم ظلم هم همین است (وَضْعُ شَىْء فى غَیْرِ مَوْضَعِهِ).
امام رضا(علیه السلام) در پاسخ همین سؤال به مأمون فرمود: آن مشت سختى که موسى بر آن دشمن کوبید به فرمان خدا بود، امّا این که گفت: این از عمل شیطان است، اشاره به نبردى بود که میان آن دو نفر واقع شد، نه کارى که خودش انجام داد. پس، کار آنان شیطانى بود و شیطان، دشمن گمراه کننده آشکار و بزرگى است.
مأمون پرسید: پس معناى این جمله که موسى گفت: (قالَ رَبِّ اِنّى ظَـلَمتُ نَفسى فَاغفِر لى... ) چیست؟ امام رضا(علیه السلام)فرمود: حضرت موسى مى گوید: من خودم را جایى قرار دادم که نمى بایست قرار مى دادم، چون وارد این شهر (مصر) شدم، پس خدایا مرا ببخش.
نظرات شما: نظر
زینت پرستش کنندگان الهى
امام چهارم با لقب "زین العابدین" و "سجاد" خوانده مىشود، چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجدههای طولانی او، هر بیننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مىکرد.
خداوند در حدیث لوح که آن نامهاى از سوى خدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است او را چنین معرفى کرده است: سیدالعابدین و زین اولیائى الماضین؛ او آقاى عبادت کنندگان و زینت اولیاى پیشین من است. یوسف بن اسباط مىگوید، پدرم گفت:
نیمههاى شب به مسجد رفتم، جوانى را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین با خدا راز و نیاز مىکرد: «سَجَدَ وَجهى مُتِعَفراً فى التُرابِ لِخالقى و حق له؛ صورتم خاک آلود، براى آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.»
به محضرش رفتم، دریافتم امام سجاد علیه السلام است، صبر کردم تا هوا روشن شد، به نزد ایشان رفتم و عرض کردم: اى فرزند پیامبر! چرا آن همه به خود زحمت مىدهى با این که خداوند تو را برترى بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندى دارى؟ او با شنیدن این سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
هنگامى که روز قیامت بر پا گردد هر چشمى جز چهار چشم گریان است:
1- چشمى که از خوف خدا بگرید؛
2- چشمى که در راه (جهاد) براى خدا نابینا شده باشد؛
3- چشمى که از حرامهاى خدا پوشیده شده باشد؛
4- چشمى که شب تا صبح در حال سجده بیدار باشد .
عبادت امام سجاد علیه السلام، پرستش کاملا آگاهانه و بسیار عمیق بود، او با لذت و شیفتگى مخصوص، آمیخته با عرفان کامل، خدا را عبادت مىکرد. ارتباط و پیوند او با خدا به گونهاى بود که روایت شده:
شبى براى عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و همچنان به ستارگان مىنگریست، و در اندیشه آفریدگار و آفرینش آنها فرو رفت، حیران و بهتزده در حالى که دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صداى اذان صبح را شنید.
فاطمه سلام الله علیها یکى از دختران امیرمومنان على علیه السلام از جابر بن عبدالله انصارى تقاضا کرد که نزد امام سجاد علیه السلام برود، و به عنوان دلسوزى از آن حضرت بخواهد که جانش را از آسیب عبادت بسیار حفظ کند، زیرا او بر اثر عبادت بسیار، از ناحیه بینى و سر زانوها و کف دستها و پیشانى، آسیب سختى دیده بود. جابر نزد امام سجاد علیه السلام رفت و آن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام به او فرمود: اى همنشین رسول خدا! جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر عبادت کرد که پاهایش ورم کرد، شخصى به او عرض کرد: چرا آنقدر به خود رنج مىدهى؟ فرمود: افلا اکون عبدا شکورا؛ آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم.
جابر به امام سجاد علیه السلام عرض کرد:
جان عزیزت در خطر است، کمتر خود را در فشار قرار بده. امام فرمود:
«یا جابر لا ازال على منهاج ابوى موتسیا بهما حتى القاهما؛ اى جابر همواره راه پدرانم (پیامبر و على) را مىپیمایم، و آنها را الگو قرار مىدهم تا به آنها بپیوندم.
صحیفه سجادیه، یکى از نمادهاى عرفانى و زاییده اندیشههاى معرفت شناسى امام سجاد علیه السلام است که به عنوان زبور آل محمد صلی الله علیه و آله شناخته شده، و با مطالعه آن، مىتوان به عظمت بىکران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.
"حجة الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى"
منبع:
http://tebyan.net/index.aspx?pid=44619
حاوی لینکهای جالب و پرمحتوا
(مداحی و مولودی ، سخنرانی ، تصاویر زیبا و ....)
نظرات شما: نظر
عباس علیه السلام در نگاه حضرت مهدی علیه السلام
مصلح بزرگ، حجت خدا و بقیة الله الاعظم، امام زمان (عج) - قائم آل محمد (ص) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس (ع) چنین مىگوید:
پیوند به:
حضرت عباس(ع) در نگاه امام صادق (ع)
http://tebyan.net/index.aspx?pid=44582
حاوی لینکهای جالب و پرمحتوا
(مداحی و مولودی ، سخنرانی ، تصاویر زیبا و ....)
نظرات شما: نظر
نظرات شما: نظر
چند روز پیش یکی از دوستان سوالات زیبایی را در مورد داستان حضرت یونس (ع) پرسید برای خود من هم این سوالات جالب بود اینکه :
- جریان این که ماهى حضرت یونس(علیه السلام) را بلعید چیست و تا چه مدت در شکم ماهى زندگى کرد؟
- اصولاً آیا امکان زندگى در شکم ماهى وجود دارد؟
- صرف نظر از اعجاز و اراده خداوند، فلسفه و علت این که ماهى، حضرت یونس(علیه السلام) را بلعید چیست؟
خیلی روی موضوع فکر کردم، کمی مطالعه هم به من کمک کرد تا بتونم به گوشه ای از سوالات دوستم جواب بدهم ، امیدوارم که جوابهای من معقول و منطقی باشه .
در ضمن خوشحال می شوم نظر شما را در این مورد بدونم:
حضرت یونس(علیه السلام) سال ها در میان قومش (در سرزمین نینوا در عراق) به دعوت و تبلیغ مشغول بود، ولى هر چه کوشش کرد، ارشادهایش در دل آنها مؤثر نیفتاد، خشمگین شد و آن محل را ترک کرد و به سوى دریا رفت، در آن جا بر کشتى سوار شد، در میان راه دریا متلاطم گشت، چیزى نمانده بود که همه اهل کشتى غرق شوند. ناخداى کشتى گفت: من فکر مى کنم در میان شما بنده فرارى وجود دارد که باید به دریا افکنده شود. چند بار قرعه کشیدند، هر بار به نام حضرت یونس(علیه السلام) درآمد! او فهمید در این کار سرى نهفته است و تسلیم حوادث شد.
هنگامى که او را به دریا افکندند، نهنگ عظیمى او را در کام خود فرو برد و خدا او را به صورت اعجازآمیز زنده نگه داشت. سرانجام او متوجه شد ترک اولایى انجام داده، به درگاه خدا روى آورد و به تقصیر خود اعتراف نمود، خدا نیز دعاى او را استجابت فرمود و از آن تنگنا نجاتش داد. این ماجرا در سوره انبیا آیات 87ـ88 و سوره صافات بیان شده است.
اگر پرسیده شود آن حضرت چه ترک اولایى انجام داده است؟ مى گوییم: اگر چه حضرت یونس(علیه السلام) سال ها براى قومش تبلیغ کرد و آنها پاسخ مثبت ندادند، خشمگین شد و از بین قومش بیرون رفت و این یک امر طبیعى بود; از سوى دیگر اگر چه آن حضرت مى دانست به زودى عذاب الهى آنها را فراخواهد گرفت و به همین علّت شهر و دیار خود را ترک گفت، و این نیز امر طبیعى است و هیچ یک گناه نیست، ولى براى پیامبر بزرگى هم چون یونس(علیه السلام) بهتر آن بود که باز هم تا آخرین لحظه قومش را ترک نگوید و بدون اذن الهى خارج نشود. به همین دلیل و براى این عجله، ـ که ترک اولى بود ـ از ناحیه خداوند مؤاخذه شد.
اگر چه زمان توقف حضرت یونس(علیه السلام) در شکم ماهى چند ساعت، چند روز، چند هفته و حتى چهل روز نقل شده است، اما دلیل روشنى که به طور قطع مشخص کند چه مقدار بوده در دست نیست.
آیات و روایات دلالت مى کند که حضرت یونس(علیه السلام) مرتکب ترک اولایى شد و از آن جا که (حَسَناتُ الاَْبْرارِ سَیَّئاتُ الْمُقَرِّبِینَ)، حتى ترک اولاى یک پیامبر نیز بى جواب نمى ماند، بدین شکل تنبیه شد.
علامه طباطبائى(رحمه الله) مى نویسد: ...بلایا و محنت هایى که اولیاى خدا بدان مبتلا مى شوند، تربیت الهى است که خدا به وسیله آن بلایا، ایشان را تربیت مى کند و به حد کمال مى رساند و درجاتشان را بالا مى برد; هر چند که بعضى از آن بلایا، جهات دیگرى داشته باشند که بتوان آن را مؤاخذه و عقاب نامید.
نظرات شما: نظر
آیا این برداشت از آیه (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا)
صحیح است که به حضرت یوسف، نسبت گناه داده شده است؟
قرآن کریم در ماجراى داستان حضرت یوسف(علیه السلام) با تعبیر پرمعنایى سخن گفته است: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِ); آن زن ]همسر عزیز مصر[ قصد او را کرد و او ]یوسف(علیه السلام)[ نیز، ـ اگر برهان پروردگار را نمى دید ـ قصد وى را مى نمود.
بنابراین، تصمیم حضرت به چیزى مشروط بود که حاصل نمى شد; یعنى عدم وجود برهان پروردگار و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى ایشان منافات نداشته، بلکه توضیح و بیان مقام والاى اوست. طبق این تفسیر، از حضرت هیچ حرکتى که نشانه تصمیم بر گناه باشد سرنزده است، بلکه در دل هم تصمیم نگرفته است.
مأمون، خلیفه عباسى از امام رضا(علیه السلام)پرسید: «آیا شما نمى گویید: پیامبران معصومند؟» فرمود: «آرى» گفت: «پس تفسیر این آیه قرآن چیست؟: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ...) امام فرمود: «همسر عزیز بر کامجویى از یوسف(علیه السلام) تصمیم گرفت و حضرت یوسف(علیه السلام) نیز اگر برهان پروردگارش را نمى دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم، هرگز قصد گناه نمى کند و به سراغ گناه هم نمى رود». مأمون ]از این پاسخ لذت برد[ و گفت: «آفرین بر تو! اى ابالحسن!»
بر اساس این روایت، تحقق شرط، یعنى ندیدن برهان رب از طرف حضرت یوسف(علیه السلام) محال است. بنابراین تحقق مشروط، یعنى تصمیم بر گناه نیز از طرف ایشان محال خواهد بود. و آن حضرت اشتباه و گناهى مرتکب نشد.
نظرات شما: نظر
آیا این که حضرت یوسف(علیه السلام)در زندان،
از یاد پروردگارش غافل شد، ترک اولى است؟
قرآن کریم در بیان داستان زندگانى حضرت یوسف، در بخشى از آن مى فرماید: هنگامى که یوسف خواب دو جوان هم زندانى خود را تعبیر کرد، به آن جوانى که تعبیر خوابش این بود که ندیم پادشاه خواهد شد، گفت: (وقالَ لِلَّذى ظَنَّ اَنَّهُ ناج مِنهُمَا اذکُرنى عِندَ رَبِّکَ فَاَنساهُ الشَّیطـنُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجنِ بِضعَ سِنین ) و به یکى از آن دو که دانست رها مى شود، گفت: مرا نزد خواجه خویش یاد کن، ولى شیطان یادآورى خواجه اش را فراموشش ساخت، پس ]یوسف[ سالى چند در زندان ماند.
برخى از این آیه استفاده کرده اند که یوسف در زندان از یاد پروردگارش غافل ماند. منشأ این برداشت در این است که ضمیر، در جمله (فأَنسَـهُ الشَّیْطَـنُ) به ساقى شاه بر مى گردد یا به حضرت یوسف(علیه السلام)در میان مفسران، اختلاف نظر است. بنابر آن که ضمیر را به یوسف(علیه السلام)بازگردانیم، معناى جمله چنین مى شود: «شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و به همین دلیل، براى نجات خود به غیر او توسل جست» و بر اثر این بى توجهى مرتکب ترک اولى شد، نه گناه. چرا که اولیاى حق نباید به غیر خدا تکیه کنند و به غیر او پناه برند. ولى بنابر نظر علاّمه طباطبایى، ضمیر به «الذى» بر مى گردد و معناى جمله این است که شیطان از یاد رفیق زندانى یوسف محو کرد که نزد ربّش از یوسف(علیه السلام) سخن به میان آورد و همین فراموشى باعث شد که یوسف چند سالى دیگر در زندان بماند، چون صرف نظر از ستایشى که خداوند متعال در این سوره از آن جناب نموده، تصریح کرده که او از مخلصین بوده و نیز تصریح کرده که مخلصین کسانى هستند که شیطان در ایشان نفوذ ندارد و اخلاص تنها سببى است که باعث مى شود، انسان به سبب هاى دیگر دل بستگى و اعتماد نداشته باشد; هم چنین جمله (وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا...) خود قرینه روشنى است بر این که فراموش کننده، ساقى بوده نه یوسف(علیه السلام).
نظرات شما: نظر
اگر قرآن، پیامبران را به داشتن عصمت کامل وصف مى کند، قصه بر خورد حضرت یوسف(علیه السلام) با پدر بزرگوارش را چطور مى پذیرد؟
عصمت پیامبران خدا از مسائلى است که با دلایل عقلى و آیات و روایات فراوان به طور قطع ثابت است.
سراسر آیه هاى سوره یوسف(علیه السلام)بر علم و دانش، بردبارى و شکیبایى و پاکى و عصمت شگفت آور حضرت یوسف صدّیق شهادت و گواهى مى دهد و قرآن، سرگذشت او را به عنوان «اسوه تقوا» و نمونه پاکى و مظهر عفت و عصمت بیان مى کند و او را از بندگان «مخلَص» مى شمارد که به فرموده قرآن کریم «مخلَصین» از گزند شیطان در امانند: (اِلاّ عبادک منهم المخلصین) بنابراین، چگونه مى توان به او نسبت داد که «عزّ سلطنت او را گرفته باشد و به احترام پدر از اسب پیاده نشده باشد و...».
شما از کحای قران این مطلب را استفاده کرده اید؟ در حالی که هیچ آیه ای در قرآن بر مطلب شما دلالت نمی کند و روایاتی که در این مطلب وجو د دارد معتبر نمی باشد
در برخى روایات آمده که پس از ورود پدر و مادر یوسف به مصر، وى در برابر آنان از مرکب پایین نیامد و بدین جهت، نور نبوت از دست او خارج شد. این موضوع در دو روایت آمده است که هر دو روایت از نظر سند، قابل اعتماد نیست و در اصطلاح علم درایه و حدیث، این دو روایت مرسل و مرفوع است.
به همین جهت، برخى از مفسران این احادیث را مخالف با آیات قرآن و ضروریّات دین و از خرافات و اسرائیلیاتى دانسته اند که در احادیث ما وارد شده و قابل قبول و اعتماد نمى باشد.
بنابراین، نبود پیامبر در نسل یوسف موضوع مسلّم و ثابتى نیست. اگر هم چنین باشد، براى حکمت و مصلحتى بوده که خدا مى داند، نه براى ترک اولایى که به یوسف نسبت مى دهند.
آیات و روایات معتبر نشان دهنده آن است که حضرت یوسف(علیه السلام)طبق فرمان الهى عمل مى کرد و کمال احترام را نسبت به پدر انجام مى داد; چنان که قرآن کریم مى فرماید:
(فَلَمَّا دَخَلُوا یُوسُفَ ءَاوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِینَ); و هنگامى که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگى داخل مصر شوید که انشاءالله در امن و امان خواهید بود!
از جمله (فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ) و (قَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ) (واژه ورود و دخول) استفاده مى شود که حضرت یوسف(علیه السلام)در خارج شهر به استقبال پدر و همراهانش رفته بود و در ساختمان و یا چادرهایى منزل گرفته، در انتظار قدوم آنان به سر مى برد و هنگامى که پدر و همراهانش وارد شدند، حضرت یوسف نسبت به آنان اظهار محبت ویژه اى کرد: (ءاوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ) و پس از انجام دادن مراسم استقبال، از پدر و همراهانش خواست تا به مصر وارد شوند و در آن دیار سکنى گزینند; در غیر این صورت واژه ورود و دخول جایگاهى نداشت، بلکه کلمه ملاقات و مانند آن مناسب بود. علاوه بر آن، بر فرض که روایت درست باشد، دیر پیاده شدن در مقابل پدر، کار حرامى نیست تا ارتکاب آن، گناه و خلاف عصمت شمرده شود; در صورت صحیح بودن روایت در نهایت حضرت یوسف(علیه السلام)مرتکب «ترک اولى» شده و این منافاتى با عصمت او ندارد.
نظرات شما: نظر